ღ♥ღMaking Lovely bannerღ♥ღ MLB
| ||
|
پسرک با وجود اینکه فقیر بود اما از راه دستفروشی امرار معاش می کرد تا بتواند برای تحصیلات خود پول جمع کند . آخر شب فرا رسیده بود و او هیچ نفروخته بود . به شدت گرسنه بود و نمی دانست با اندک پولی که در اختیار دارد چگونه خود را سیر کند. اما فشار گرسنگی او را بی طاقت کرده بود . به همین خاطر زنگ مغازه ای را زد و منتظر ماند تا صاحب مغازه در را باز کند و در ازای پول کمی که دارد اندکی نان به او بدهد . اما تا صاحب مغازه در را باز کرد ، پسرک دست پاچه شد و از مغازه دار که زن جوانی بود تقاضای یک لیوان آب کرد . مغازه دار که فهمید پسرک گرسنه است ، یک لیوان شیر برای او آورد . پسرک شیر را تا ته سر کشید و با احتیاط از زن پرسید که قیمت آن چقدر می شود . مغازه دار پاسخ داد : " خداوند به ما دستور داده که هرگز برای محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم !" نظرات شما عزیزان: |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |